داستان شماره 1080
داستانهایی درباره خدا_ پیغمران_ امامان_دین_ امام علی_ قضاوت امام علی_ اصیل ایرانی _ پادشاهان _عاشقانه_ ملا_ شیوانا_ بهلول_ بزرگان_ غمگین_ طنز_ جالب_ معجزه_ پسرانه_ عبرت آموز هوسرانی_ صفا و صمیمیتها_ شنیدنی_ زندگی_ موفقیتها_ خوش یمن_ طمع_ آموزنده_ بی ادبانه _ احساسی_ ترسناک _بقیه و..
داستان شماره 1080
داستان شماره 1079
بال نمی خواهم ، بالهایم تو باش
بسم الله الرحمن الرحیم
چهار نفر از شاگردان مدرسه شیوانا خود را برای یک مسابقه شمشیر بازی سراسری آماده می کردند. یک روز مانده به آخرین روز مسابقه شاگردان نزد شیوانا جمع شدند و از او خواستند تا راهی نشان دهد تا آنها قدرت روانی و جسمی لازم برای پیروزی را در مسابقه فردا بدست آورند و برحریفان غلبه کنند. شیوانا لختی سکوت کرد و سپس از آنها خواست گوشه خلوتی برای خود پیدا کنند و دعایی در دل بگردانند و از خالق هستی اجابت آن دعا را بخواهند. شاگردان چنین کردند. یکی از آنها که از بقیه آرام تر و ساکت تر بود پس از آنکه دعای کوتاهی را خواند با آرامش به گوشه ای رفت و با آسودگی و اطمینان کامل خوابید. آن سه تای بقیه تا چندین ساعت دعای خود را تکرار کردند و سپس به بستر رفتند و خوابیدند
روز بعد آن شاگردی که خیلی آرام بود موفق شد به خوبی و البته با حوادث شانسی و تصادفی عجیب و باورنکردنی حریفان را شکست دهد و مقام اول را بدست آورند و بقیه شاگردان نتوانستند مانند او مقام بیاورند
بعد از مسابقه شاگردان همگی دور شیوانا جمع شدند و در حالی که شاگرد نفر اولی هم حضور داشت از شیوانا پرسیدند:” چرا با وجودی که همه ما در یک مدرسه درس شمشیر زنی آموختیم و همگی به یک اندازه مهارت داشتیم اما این شاگرد آرام و مطمئن توانست اول شود و ما مقامی بدست نیاوردیم؟
شیوانا لبخند زنان پرسید:” به من بگوئید دیشب چه دعایی کردید و از خالق هستی چه خواستید؟
شاگردان یکی یکی دعایشان را گفتند. یکی گفت از خدا خواسته به شمشیرش قدرت جادویی بدهد. دیگری گفت از خدا خواسته تا بازوانش و ضرباتش را از همه قوی تر کند و آن سومی گفت که از خالق کاینات خواسته تا به کمک فرشتگان نامریی اش ضربه شمشیر حریفان را ضعیف و شمشیر او را قوی ترین سازد. شیوانا سپس دستی بر شانه های شاگرد آرام و نفر اول زد و به او گفت:” دعای تو چه بود؟
پسر آرام لبخندی زد و با شرم گفت:” من از خدا خواستم خودش شمشیر من باشد.همین! و بعد هم با اطمینان از اینکه روز مسابقه او خودش شمشیر خواهد زد با آرامش خوابیدم و امروز هم در تمام لحظه های مسابقه می دیدم که یک نیرویی نامریی شمشیر مرا به این سمت و آن سمت می برد و اتفاقات عجیب حریفان را یکی یکی از مقابلم دور می کرد. من کاری نکردم و او خودش امروز همانطور که دیشب خواسته بودم شمشیر من شد و به جای من شمشیر زد
خدامراد گفت:” اگر خواستید دعا کنید اینگونه دعا کنید. برای اینکه پرواز کنید به جای اینکه از خالق هستی بال های قدرتمند بخواهید از او بخواهید که خودش بال های شما باشد. سپس به برآورده شدن آرزویتان ایمان داشته باشید و با این باور که زیر بال های او قرار دارید به کارتان برسید. باید به جای بال از او می خواستید که خودش بال شما بشود. آن وقت معنای آرامش و اوج گرفتن را با تمام وجود احساس می کردید
داستان شماره 1071
داستان شماره 1063
گل دعوای گوزن ها را تماشا نمی کند
بهار بود و شیوانا در کنار چشمه ای نشسته بود و به گل ها و سبزه های بهاری خیره شده بود و از طبیعت بهاری لذت می برد. در این هنگام جوانی غمگین و پریشان قدم زنان از راه رسید و کنار شیوانا نشست و در حالی که گلی کوچک را از کنار جوی آب می کند به شیوانا گفت:” خوشا به حالتان که مثل من اینقدر غم و غصه ندارید؟
شیوانا در حالی که به گل چیده شده در دستان پسر جوان خیره مانده بود پرسید:” غم و اندوهت به خاطر چیست که این گل باید تاوانش را پس بدهد؟
پسر گفت:”برای مهمانی از راه دور به منزل یکی از اقوام آمده ایم. اما هنوز چند ساعتی نگذشته که اختلافات قدیمی سرباز کرد و هرکسی دلیلی برای به جان هم پریدن و ناراحت ساختن بقیه پیدا کرد و من هم که خواستم وساطت کنم سنگ یخ شدم و چند تا توهین و دشنام به جان خریدم . به همین خاطر از آنجا بیرون آمدم و شما را دیدم که چقدر آرام و آسوده کنار این جوی آب نشسته اید و از این همه غم و غصه فارغ هستید؟
شیوانا گل مچاله شده را از دست جوان گرفت و با دست به دو تا گوزن نر اشاره کرد که در فاصله دور با همدیگر دعوا می کردند و شاخ های خود را در هم فرو کرده بودند و گردو خاک به پا کرده بودند. سپس گفت:” عمر این گل خیلی کوتاه است و تو با چیدنش آن را کوتاه تر ساختی. این گل و همینطور همه گل هایی که در این دشت سبز شده اند فرصت ندارند که عمر کوتاه خود را به دعوای گوزن ها و شاخ بازی آنها هدر دهند. آنها بی اعتنا به همه گوزن هایی که دعوا می کنند از زندگی و عمر خود لذت می برند و حتی به سمت آنها نگاه هم نمی کنند چرا که همه گل ها خوب می دانند وقتی سهمیه عمر تعیین می کردند برای تماشای دعوای گوزن به آنها سهمیه اضافی داده نشده است.
تو هم اگر می بینی به خاطر شرایط روزگار در بین جمعی قرار گرفته ای که به تقلید از گوزن ها می خواهند با شاخ در شاخ هم انداختن نگاه و توجه و وقت ودر واقع عمر دیگران را به سمت خود جلب کنند ، بهتر است مانند این گل به زندگی نگاه کنی و اصلا به گوزن ها و شاخ بازی آنها توجهی نداشته باشی! اگرهم کسی دلیل این بی توجهی تو را پرسید به او بگو که برای تماشای دعوای گوزن ها سهمیه عمر اضافی به تو داده نشده است و سهمیه فعلی ات را هم برای تماشای گل ها نیاز داری
صفحه قبل 1 صفحه بعد